تاریخ معاصر ایران مثل فلافل سلف سرویس شده، هر کسی می خواهد مخلفات بیشتری در نان خود جای دهد، عدهای صف کشیدهاند، خمیر داخل نان را چنگ میزنند و دور میاندازند؛ ما هم به واسطه حب و بغضهایمان بخشی از تاریخ که برایمان لذیذ است لای نان می گذاریم و بقیه را دور می ریزیم.
این نوشته، نقدی بر تحلیل سطحی تاریخی ای است که به تازگی در فضای مجازی به آن برخوردم با این مضمون و قالب که تاریخ ایران را دهه به دهه در چند جمله خلاصه می کرد و بسیار جانبدارانه و مغرضانه، نتیجه می گرفت که ایران در گذر تاریخ از پهلوی به انقلاب، همواره در همه چیز پس رفت داشته است، در علم و سیاست و اقتصاد و فرهنگ!؟!
چکیده کردن تاریخ و قضاوت سامانه ای و غیر علمی، برداشت درست از تاریخ را مخدوش می کند، این کار چند وقتی است که ادامه داشته و انجام دهندگان آن هم دست بردار نیستند. بعد از شکل گیری علم ساندویچی یعنی جزوه گرایی، موسیقی ساندویچی، فیلم ساندویچی، روایت ساندویچی از تاریخ هم در حال گسترش است، متن هایی که در چند پاراگراف اسمی بی مسما بر هر برهه ی تاریخی می گذارند که معلوم نیست دلیل و برهانی هم برای این نام گذاری هست یا از معده نشات می گیرد؟ برای نمونه، تلف شدن ۴۰ درصد از جمعیت مردم ایران در سال های ۱۲۹۶ تا ۱۲۹۸ به عهدهی بریتانیای جنایتکار بوده است، برای اطلاع بیشتر از این موضوع می توان به منابع معتبر همچون قحطی بزرگ استاد مجد مراجعه کرد که ربط این فاجعه با استعمار پیر را به خوبی نشان میدهد.
شاه شدن رضاخان تغییرات مهمی را سامان داده اما همراه با تضعیف و تهدید مجلس بوده و رهاوردهای مشروطه هربار توسط قلدرانی مثل لیاخوف و رضاخان با مشکلات عدیده روبرو بوده است در همین سالها و در صبحگاه روز ۷ آبان ۱۳۰۵، در حالی که رضاشاه به مازندران سفر کرده، آیتالله سیدحسن مدرس در پشت مسجد سپهسالار تهران مورد سوءقصد قرار میگیرد. اگرچه ظاهراً شاه از این مسأله مطلع نبوده و حتی در تهران هم حضور نداشته است، اما رجال سیاسی دریافته بودند سرچشمه این ترور ناکام از کجا بوده، در واقع خود او فرمان آن را صادر کرده بود و ریشه ی سوء ظن جنون آمیز همین وابستگی در زمان پهلوی بود.
دلایل زیادی وجود دارد که چرا در دوره محمد رضا پهلوی رو به جلو رفتیم اما ایران یک کشور توسعه یافته و مستقل نشد، از جمله دلایل این ناکامی می توان به وابستگی به امپریالسم، مدیون بودن شاه به امثال شعبان بیمخ، سپردن وزارت فرهنگ و دانشگاهها به آن هایی که معتقد بودند تمدن یعنی غربی شدن، غافل از این که تمدن و فرهنگ از درون می جوشد، تمدن که کپی کردنی نیست، در کتاب تجدد بومی و بازاندیشی تاریخ از کتب آموزنده ی جدید، این نکته بیان می شود که حتی تجدد و مدرنیسم هم نسخهی واحد و یگانهای ندارد.
شاه به دنبال کپی کردن تمدن آمریکایی برای ایران بود، همین مسئله باعث شد که دین، سنت، روشنفکران و حتی ملیگرایان یک صدا سرنگونی اش را بخواهند، پابرهنگان و ضعیف نگهداشته شدگان کف خیابان بودند و زمانی که خون جوانان پایین شهر و شهرستانیهای تحقیر شده پایتخت ویترینی و بزک کردهی او را رنگین میکرد، ارباب بی وفا و نوکران زرپرست شاه مغرور، تنهایی و اشتباهات بلاهت آمیز و مهلکش را به رخ او کشیدند.
در بررسیهای تاریخی بهتر است دست از مازوخیسم و سادیسم برداریم، نه خودگز باشیم و هر گروهی برای اثبات خود، دیگری را بی حیثیت کند؛ نه تمام تقصیرها را غربی و اروپایی بدانیم، مشکلات هر کشوری هم ریشههای داخلی دارد و هم از خارج به کشور راه مییابد، اما یک چیز را نمیشود منکر شد، ایرانیان باید تاوان ایستادن در مقابل ابر قدرتها را بدهند، ایرانیها بزرگترین و تاثیرگذارترین انقلاب قرن بیستم را در مقابل قدرتهای بزرگ انجام دادند، ارباب از دست ما ایرانیها عصبانی است، آنقدر که می خواهد سرمان را پایین بیندازد، ظریف و زمخت و رییسی و روحانی هم ندارد.
در دهه آغازین انقلاب، دشمنی خارجی و همبستگی داخلی بروز بیشتری داشت. انسجام ملت و جمهوری اسلامی که مردم، روشنفکران، علما، نظامیان، اقوام و مذاهب برای برپا داشتنش خون جوانانشان را داده بودند، مجبور شدند در مقابل یک گرگ هار از آن دفاع کنند، برای همین دور ریختن خودخواهی و منفعت طلبی لجام گسیخته بود که کسی گرسنه نمیخوابید، حواسمان به ایران و ایرانی و اعتقاد و استقلال و آزادی و برابریمان بود که برای بازکردن معبرهای مملو از مین رقابت در میگرفت.
پس از آن نیز، اوضاع فرهنگی و اجتماعی و سازندگی بر بال همین همدلی و با هم بودنمان خوب بود، دستهای ما یکدیگر را گم نمی کردند، بودریار در کتاب جامعه مصرفی معتقد است در جامعه مدرن با تمام تولیدات، با هر بار مبادله، ارزش ابزار تولید و محصولات رو به مرگ سیر می کند. او در این کتاب ارزشمند متذکر می شود؛ فقر نه مقدار اندک کالاست و نه صرفا رابطه بین اهداف و وسایل، فقر پیش از هر چیز رابطه بین انسانهاست، محتوایی است که بر مبنای نشانههای اجتماعی ما شکل میگیرد.
یعنی فقر مربوط به جیبها و حساب بانکی نیست، کسی که نسبت به چیزهایی که دیگران دارند یا تصور می کند که دارند، احساس کمبود میکند و همیشه آن را بر سر خود و نزدیکان میکوبد، محرومیت دامان او را گرفته، کسی که تاریخ را به منظور سرکوفت زدن میخواند ذهنی فقیر دارد، کسی که دائما نق میزند و از نداشتهها چماق میسازد، از دانایی محروم است البته این به معنای نقد امروز و دیروز نیست بعضیها فقط ساندویچهای تلخ میسازند.
اینکه بخواهیم بدون خطرکردن و زحمت کشیدن آلمان و ژاپن باشیم، اینکه دیروز را افسانهسازی کنیم یا بر آن لعنت بفرستیم، اینکه بخشی از هویت را بزک کنیم و بر بخشی دیگر کینهتوز باشیم، از آگاهی محرومیم، زیرا راه را بر تحلیل و نقد خردورزانه بستهایم.
ما احساس فقر میکنیم تا زمانی که ذهن هایمان از گنجهای معنایی ثروتمند نباشد و تنهاییم تا زمانی که دستهامان از هم جداست، در این شرایط گرگهای داخلی و خارجی برای دریدنمان دندان طمع تیز میکنند.
ساندویچهای تلخ برای ذهن های فقیر
- کد خبر : 7110
- ۰۶ تیر ۱۳۹۸ - ۱۵:۵۸
لینک کوتاه : http://pataghnews.ir/?p=7110
- 374 بازدید